فحش گوی. (آنندراج). گستاخ در تکلم. (ناظم الاطباء). فحاش. مفحش. بدزبان. پلیدزبان. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). بدگوی. زشت گفتار: گر او از پی دین شود زشت گوی تو از بی خرد هوشمندی مجوی. فردوسی. نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشت گوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
فحش گوی. (آنندراج). گستاخ در تکلم. (ناظم الاطباء). فحاش. مفحش. بدزبان. پلیدزبان. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). بدگوی. زشت گفتار: گر او از پی دین شود زشت گوی تو از بی خرد هوشمندی مجوی. فردوسی. نه از جور مردم رهد زشت روی نه شاهد ز نامردم زشت گوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید: به یک ندم برهاند حق، اربود یکدم زبان و سینۀ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی. تو منزل شناسی و شه راه رو تو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی از آنجا قویست. سعدی. ، مرغ حق. مرغ شب آهنگ. مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه حق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد
حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید: به یک ندم برهاند حق، اربود یکدم زبان و سینۀ حق گوی و حق پذیر مرا. سوزنی. تو منزل شناسی و شه راه رو تو حق گوی و خسرو حقایق شنو. سعدی. ترا عادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی از آنجا قویست. سعدی. ، مرغ حق. مرغ شب آهنگ. مرغ شب آویز. مرغ شب خیز. آواز این مرغ شبیه بکلمه حق است یا هو. گویند او بشب خود را از یک پای بر درخت آویزد و حق حق فریاد کند تا آنگاه که قطره ای خون از گلوی او فروچکد، آنگاه آرام گیرد